.....

امتحانات سال پنجم دبیرستان رو دادم البته با کمک برادر مهری نمره هام بدنشد

ولی واقعا درسها با مسئولیتی که در رابطه با کارهای خونه داشتم ،برای من سخت بود .

توی این مدت روابط ما با خانواده مهری خیلی زیاد شده بود ،چون اغلب مهری بیش من بود وگاهی وقتها شبهارو هم می موند.

توتعطیلات هم همگی با هم میرفتیم بیرون .سینما ، رستوران وپیک نیک .

مادر مهری با اینکه مسن بود بسیار مهربون وفعال بود وپدرم از اینکه من با خانواده خوبی رفت وامد میکردم راضی بود .خودش هم اونهارو دوست داشت ومنو تشویق

به ادامه این دوستی میکرد .زمانی که میخواستیم بریم پیک نیک ما شب رو خانه اونها میخوابیدیم .هر وقت باهم بودیم ساعات خوشی رو میگذروندیم .اغلب حکم بازی میکردیم وهمیشه برنده بازیها من ومهری بودیم ،چون یا پدرم باخت رو میداد یا برادر مهری که بیشترش شام بود یا یسنما ..

با شروع تعطیلات تابستون من از پدرم خواستم که اجازه بده برم کلاس تقویتی .

نزدیک خونه ما یک آموزشگاه باز شده بود .من میدونستم که اگر کمک نگیرم

ممکنه برای سال آخر دبیرستانم مشکل داشته باشم .یادم رفت بگم دوباره

مجبور به تغیر دبیرستان شدم. دبیرستانم سال ششم ریاضی نداشت .

برادر مهری به من گفت احتیاجی به کلاس تقویتی نداری ،من میام به

 هردوی شما درس میدم، ولی من به پدرم گفتم که درست نیست زیادمزاحم

وقت کاریش بشم وبهتره برم کلاس .پدرم قبول کرد .

 

 

تا بعد

 

 

نظرات 1 + ارسال نظر
سامان دوشنبه 1 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 11:28 ب.ظ http://www.samanniazy.mihanblog.com

من به خاکستر نشینی عادت دیرینه دارم
سینه مالامال درد اما دلی بی کینه دارم



زنده و پاینده باشی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد