......

صبح زود با پدرم به محلی که باید دیپلمه های دختر خودشونو معرفی

 میکردند رفتم . با پدرم خداحافظی کردم ورفتم داخل ساختمان که

به گفته پدرم پادگان بود.تعداد دختر ها ئی که اومده بودند زیاد بود .

من چند نفرشونو می شناختم  رفتم کنارشون ایستادم ، ازشون سئوال

کردم که اگر اطلاعاتی دارند به من هم بگن. گفتن ما هم اطلاع نداریم که

چکار باید بکنیم چون این اولین دوره پذیرش دخترها در سپاهه .

از بلند گواعلام شد که همه ما بصورت چند صف به ایستیم واماده باشیم .

یک افسر که فکر کنم درجه اش سرهنگ بود پشت بلدگو قرار گرفت وبه ما

خوش امد گفت وگفت که این دوره اولین گروه از دختر های سپاهی رو تعلیم

 میده واماده خدمت به کشور ومردم بخصوص روستائیان میکنه

 وباعث افتخار ماست.

بعد ادامه دادکه بعد از گذروندن یک دوره کوتاه نظامی باید یکی از شاخه های

سپاه رو انتخاب کنیم ودوره مربوط به اونو بگذرونیم .پس از پایان این دوتا اموزش

اعزام میشم به محل خدمتمون.

بعد دنباله صحبت هاش گفت ، برای شما دختر ها بهترین شاخه میتونه

سپاه دانش وسپاه بهداشت باشه که در سپاه دانش اموزگار روستا میشد ودر

بهداشت در درمانگاه ها با اموزش هائی که میبینید میتونید برای روستائیان

کمک بسیار بزرگی باشید.

 

تا بعد

 

 

 

نظرات 3 + ارسال نظر
یگانه پنج‌شنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 01:28 ق.ظ

سلام...
نوشته هات برام شده مثل یه سریال دنباله دار....
خیلی عادت کردم......
لطفا وقتشو بیشتر کنید!!!!!!!!
شاد و موفق باشید...

علی جمعه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 02:55 ب.ظ

رفتی و آدمکا رو جا گذاشتی
قاون جنگل و زیر پا گذاشتی
...

پر جمعه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 11:40 ب.ظ http://dustdashtani.blogfa.com

پالینای عزیزم.
خیلی دلم برات تنگ شده.
عکسهات منو غرق می کنه
و قصه ات بیشتر از عکسها ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد