.....
دیگه نمی تونستم بدون تصمیم گیری بمونم ، چون همه رفته بودند.
نمیدونم چه اتفاقی افتاد ، فقط متوجه شدم که من دومم یعنی من پدرم
برنده شد.
نفهمیدم که چرا وبه چه دلیل ، عشق فرزندی ، احترام ، حق شناسی
نمیدونم چی شد، بدون اراده وگیج ومنگ در قسمت یالای فرم کد مخصوص
استفاده از امتیازو نوشتم وکپی های لازمو به همراه فرم تحویل دادم .
چه احساسی داشتم؟
غم بسیار بزرگ ، اندوه از دست دادن اینده مورد علاقه خودم یا اشتیاق
دیدن خوشحالی پدرم .
متوجه طی کردن مسیرم نشدم ، فقط دیدم پدرم کنارمه ونگران از من می
پرسه چی شد دخترم؟ چرا دیر کردی ؟ همه دختر ها اومدن بیرون ، منو
خیلی نگران کردی.
من با همان حیرت بدون تفسیر گفتم : پدر نگران نباش ، اتفاقی نیفتاد
من به خدمت اعزام نمیشم ومعاف شدم .
بعد خودمو در اغوش پدرم دیدم و احساس گرمی اغوش پدرم منو باخودش
برد.....
تا بعد
همیشه همین طوره
پدر ها و مادر ها برنده می شن ...