.....

حتما اتفاقی افتاده بود چون بعداز سینما تقریبا یکهفته درمیون

وبعد هم  هر هفته مسعود پنجشنبه ها میومد خونه ما، ومن هم ناگزیر

بودم بنا به خواست پدرم محترمانه ودوستانه باهاش برخوردکنم.هرچند

همیشه به بهانه رفتن خونه بابوس از دستش فرار میکردم وجوری برنامه

ریزی میکردم که روزهای جمعه قراری برای سینما یا بیرون رفتن با دوستام

نداشته باشم تا مجبور نباشم مسعود رو با خودم ببرم .

هرچی فکر میکردم میدیدم اصلا نمی تونم هیچ ارتباطی باهاش برقرار کنم

شایدهم واقعا خودم نمیخواستم این ارتباط برقرار باشه هرچند زمان بچگیم

مسعود همیشه همبازی من وخواهرهاش بود که این برمیگشت به سالهای

خیلی پیش. اما حالا حتی از نظر تفکری وکلامی من کوچکترین نزدیکی

ووجه مشترکی رو بین خودمون پیدا نمیکردم .

موضوع مسعود رو به فرزین گفتم .ناراحت شد ، اما وقتی نوع برخوردوتفکرم

رو نسبت به مسعود براش توضیح دادم ، اروم شد.به من گفت که بیشتر

مواظب خودم بباشم .

بابوس ومادرم هم ازاومدن مرتب مسعودبا خبر شدند ،وناراحتیشونو من بیشتر

احساس کردم ،چون هردوتا شون با حساسیت راجع به اون ونحوه برخورد پدرم

با مسعود از من سئوال میکردند. از من خواستند که وقتی مسعود خونه ماهست

من سعی کنم کمتر پائین باشم .وقتی علتش رو  پرسیدم هردو سکوت کردندودلیل

خاصی نیاوردند.

اما مگر میشد دلیلی وجود نداشته باشه!

 

تابعد

نظرات 3 + ارسال نظر
علی شنبه 6 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 01:34 ب.ظ http://barakat.blogsky.com

سلام

یک که رفتید جریان مسعود رو به فرزین گفتید خیلی جالبه!

ظاهرا قضیه داره به جاهای باریک می کشه

علی شنبه 6 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 01:39 ب.ظ

مجدد سلام

یه حرف خصوصی :

من برکه رو دوست دارم و اگر هم شما از در راهم ندید از پنجره می یام و می خونمش.

احساس می کنم که از دست من بابت پاک کردن یه نظرتون از بخش نظرات ناراحتید. (از رو این می گم که به من سر نمی زنید - با این که نظراتتان را دوست دارم ولی اهمیتی نداره که پیش من می آیید یا نه، ولی امیدوارم علت نیامدنتان، دلگیری از من نباشد.)

باران شنبه 6 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 11:30 ب.ظ

مسعود خواستگار جدید...
موضوعات ساده رو اینقدر کش ندید!!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد