......

بقیه حرفهاشونو نفهمیدم ، یعنی اصلا متوجه نشدم که کی گوشی تلفنو

گذاشتم .فکر کنم خیلی زود بعد از فهمیدن صحبت های اولیه اونها که تاریخ

عقدو معین کردند ، گوشی رو گذاشته بودم .

روی تختم نشسته بودم وبه هیچ چیز ی نمیتونستم فکر کنم ، فقط میدونستم

تموم شد.حداقل اضطراب ونگرانی من به اخر رسیده بود .وضع من مشخص

شده بود .جمعه زن مسعود میشدم .چه میخواستم ، چه نمیخواستم .

جمعه این کار انجام میشد .

صحبتهای پدرم با پدر مسعود طولانی شد.یکساعت گذشت ، پدرم منو صدا کرد

وگفت که برم پائین پیشش. به من گفت که میخوام موضوعی رو بهت اطلاع بدم 

هر چند میدونم باخبری ومادرت در باره اش صحبت کرده ، میخواستم تاریخشو

بهت بگم .جمعه روز عقد تو ومسعوده .نگران نباش همه چیز به بهترین شکل

انجام میشه ، اما خصوصی فقط با حضور ما دوخانواده، مدتی بعد جشن

ازدواج هم در تهران وهم در مشهد گرفته میشه .

هیچ جوابی نداشتم بدم . پدرم منو بغل کرد وگفت مبارک باشه .، دخترم میدونم

خوشبخت میشی .میدونی تمام سعی من برای خوشبخت کردن تو بوده وهیچ

ارزوئی ندارم جز سعادت تو که مطمئنم با این ازدواج اونم براورده میشه .

شادی تمام وجودی پدرمو فرا گرفته بود ،

اما من تو بغلش میلرزیدم .

 

 

تا بعد

نظرات 3 + ارسال نظر
محمد رضا سه‌شنبه 13 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 02:18 ب.ظ http://www.smrb.blogfa.com

تو هنوزم ازادی !!!! بی تعهد نباش!
قدر این آزادی رو بدون و این حماقت رو قطور تر نکن ! اینکه الان داری با این کارات گذشت پدرتو جبران می کنی!!!!

علی چهارشنبه 14 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 01:54 ق.ظ http://barakat.blogsky.com

عروسی مردگان

اون که عاشق بود و عمری از جدا شدن می ترسید
همه ی هراس و ترسش به دروغش نمی ارزید
چه اثر از این صداقت چه ثمر از این نجابت
وقتی قد سر سوزن به وفا نکردیم عادت

آشنا چهارشنبه 18 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 12:46 ق.ظ

سلام
عکسهای قشنگی داری
لطفا آدرس سایتی که این عکسها را داره بده
موفق باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد