......

مادر شوهرم متوجه حالم شد.گفتم ، فکرمیکنم مریض شدم یا سرما

خوردم یا کمی مسموم شدم.خندید وگفت ، فکر نکنم این چیزهائی که

تو میگی باشه.گفتم ، پس چه بیماری گرفتم .گفت ، بیمار ی نیست

دخترم ، فکر میکنم داری مادر میشی. شوکه شدم ، باور نمیکردم به

این زودی؟

مادر جون منو بغل کرد وبوسید وگفت ، بعداز ظهر میریم دکتر و آزمایش

میدی تا معلوم بشه ، اما من مطمئنم که حدسم درسته ، مبارک باشه

بلاخره ما نوه دار شدیم .

ایا این موضوع واقعیت داشت ، اونم به این زودی توی این شرایط سخت که

فرزین هنوز سرباز بود ، ما مستقل نبودیم ، بدون پول ودرامد، حالا بچه ،

با این همه مخارج ومشکلات ، خدا کنه که حدس مادرشوهرم درست

نباشه ، الان وقتش نبود، فرزین چی میگه ، خوشحال میشه یا ناراحت.

همش دعا میکردم که جواب آزمایش منفی باشه هر چند ته دلم میخواست

مثبت باشه .

اصلا نمیدونستم با شرایط فعلی کدوم احساسم مهمتره .

بعداز ظهر با مادر شوهرم رفتم پیش ماما ، بعد از معاینه برام آزمایش

نوشت وگفت به احتمال زیاد باردار هستی، باید برای اطمینان منتظر

جواب آزمایش بود.

 

 

تا بعد

نظرات 3 + ارسال نظر
مریم پنج‌شنبه 14 دی‌ماه سال 1385 ساعت 07:36 ق.ظ http://sookotegharibane.blogfa

وقتی اولین حرکتش را توی وجودم حس کردم تازه فهمیدم چقدر قشنگ لذت مادر شدن . .. .

شکوفه پنج‌شنبه 14 دی‌ماه سال 1385 ساعت 10:37 ب.ظ http://haramedelam. blogsky.com

سلام ..

منم همینجور .. هیچکی نمی تونه لذتش بچشه مگر اون

کسی که مامان شده .. واقعا احساس لذت بخشیه ...

موفق و مموید باشی عزیزم ..

در پناه حق

یک خواننده سه‌شنبه 19 دی‌ماه سال 1385 ساعت 12:13 ق.ظ

سلام .
من داستان شمارو یکساله دنبال میکنم .بسیار روان وزیبا مینویسید .خیلی شبیه زندگی هر کدوم از ماست .
منو ببخشید اگه براتون نظر نمیذارم . چون فقط باید برای هر پستتون بگم عالیه .
ایا داستان دیگه ای منتشر کردید. خوشحال میشم بدونم.
نظر من برای هر نوشته شما همان عالیه است به تعداد پست هاتون. فقط زود زود بنویسید انقدر منو در انتظار نذارید.
موفق باشید.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد