........

من جریان عمل گوشم رو دیگه فراموش کردم وتمام توجه ام به اقلیما بود

که روز به روز بزرگتر وشیرین تر میشد وباعث شادی تمام خانواده فرزین و

بابوس ومادرم شده بود.اقلیما دختر بسیار زیبا وبا هوشی بود .اصلا منو

 اذیت نمیکرد ، بعضی روزها اونو تو کالسکه اش می گذاشتم وبا خواهر های

فرزین میبردمش بیرون .هنوز خودم به تنهائی نمی تونستم از خونه خارج بشم

واین مسئله رو قبول کرده بودم که این قانون خونه ست و اعتراضی هم به

فرزین نمیکردم.

وقتی خونه بابوسم میرفتم دیگه هیچ نگرانی نداشتم ومی تونستم بیرون برم

وخرید کنم ومثل قبل از ازدواجم خودم تا میدون 24 اسفند میرفتم وچیزهائی روکه بابوس ومادرم لازم داشتند میخریدم وچقدر از این کار لذت می بردم البته فرزین هیچ مخالفتی نداشت.

یک پنجشنبه که با اقلیما ومادرم رفته بودم خرید ، یکدفعه یک چهره آشنارو دیدم

که بسمت ما اومد.در جا میخکوب شدم برادر پری بود همسایه بابوسم سلام کرد والحوال پرسی .بعدروبه من کرد وگفت من تهرون نبودم دوران سربازیم را تو شهرستان گذروندم وشنیدم که ازدواج کردید خوشحالم که الان می بینمتون وبعد اقلیمارو دید وگفت چه دختر زیبائی دارید براتون آرزوی خوشبختی میکنم وفکر میکنم همسر تون با وجودشما ودخترتون خیلی خوشبخته من تشکر کردم وسرمو انداختم پائین وسعی کردم چیزی از گذشته رو بیاد نیارم فقط گفتم امیدارم که شما هم هرچه زودتر ازدواج کنید وتشکیل خانواده بدید, بعد خدا خافظی کردیم ورفتیم ، اما قلب من مثل یک پرنده وحشی تو سینه ام پر پر میزد. نمیدونم چرا این حالت برام پیش اومد من مدتها بودکه اونو از خاطر برده بودم وهیچ وقت هم راجع به نبودنش از مادر وبابوسم سئوالی نکرده بودم چون جائی تو ذهنم براش نبود پس چرا انقدر دگرگون شدم .

مادرم متوجه من شد وگفت پسر خوبیه وبزودی با دختر یکی از فامیل هاشون ازدواج میکنه  ومطمن هستم که اونم خوشبخت میشه .

 

 

 

تا بعد

.......

دفعه بعد که فرزین باز مرخصی داشت رفتیم پیش دکتری که بما معرفی

شده بود تو بیمارستان پارس.هنوز بیمارستان کامل نشده بود ودرحال

تکمیل وآماده کردن قسمت های مختلف اون بودند.دکترو در بخش گوش

وحلق وبینی پیدا کردیم ونامه معرفی رو بهش دادیم.

دکتر منو به اطاقی که تازه وسائل معاینه توش گذاشته بودند وهنوز هم

 کامل نشده بودبرد وبا همون وسائل موجود منو معاینه کرد وبیماریمو

تشخیص داد وگفت که خیلی ساده وراحت قابل درمان هستم وگفت

 که زمانی که خارج از کشور بوده هر روز چند مورد شبیه منو جراحی

میکرده وجراحی بسیار ساده ایه بدون بیهوشی کامل ودرد وصد در

صد هم شنوائی بر میگرده

خیلی خوشحال شدیم واز دکتر پرسیدم پس عملم میکنید.دکتر گفت

متاسفانه نمیتونم چون وسایل لازم جراحی رو ندارم وفکر کنم هنوز وارد

ایران هم نشده وبدون اون وسائل جراحی به این سادگی امکان پذیر نیست.

تمام خوشحالیم از بین رفت ودیدم دوباره سر جای اولم هستم با این

فرق که ناشنواتر شدم.

فرزین پرسید برای معالجه همسرم چکار باید بکنیم .گفت برید خارج از کشور

من گفتم دکتراز نظر مالی اصلا برامون امکان پذیر نیست وشوهرم هنوز

سربازه چطور میتونیم بریم خارج از کشور.دکتر گفت پس باید درخواست

کنیم دستگاهو وارد کنند ورو به فرزین کرد وگفت اینکار فقط از عهده تو

بر میاد.بعد به من گفت که از اطاق برم بیرون چون میخواست با فرزین

صحبت کنه.

من از اطاق خارج شدم با ذهنی آشفته ودلی غمگین مدتی طول کشید

تا فرزین اومد وگفت اگر خدا بخواد شاید بتونیم با کمک دکتر مشکل شنوائی

تورو حل کنیم.گفتم چطوری؟

گفت عجله نکن.

 

 

تا بعد