......رسیدیم خونه بدون اینکه یک کلمه با مسعود صحبتی بکنم .اصلانمیدونستم
درباره چی باید باهاش حرف بزنم .پدرم پرسید ، فیلمش خوب بود ؟
من گفتم بد نبود.گفت چرا زود برگشتید ، گفتم ، کار داشتم با بچه ها نرفتم تریا.
وبه بهانه عوض کردن لباس رفتم تو اطاقم . یکساعتی خودمو سرگرم کردم
وپائین نیومدم .
پدرم منو صدا کرد .رفتم طبقه پائین .پدرم گفت مسعود داره برمیگرده الموت
با هات کارداره . رفتم تواطاق .دیدم مسعود لباس خدمتشو پوشیده واماده
رفتنه. از من تشکر کرد بابت سینما واشنا کردنش با دوستام .من جواب خاصی
ندادم ، خداحافظی کرد ورفت .
پدرم به من گفت : چرا انقدر سرد وبی ادبانه باهاش برخورد میکنی. گفتم نه،
شما اشتباه میکنید ، فقط من زیاد نمیشناسمش وهیچ موضوعی برای صحبت
کردن باهاش ندارم واصلا فکر میکنم حرف مشترکی باهم نداشته باشیم .
پدرم گفت : انقدر زود نباید قضاوت کرد .پسر خوب وخانواده دار که قابل اطمینان
باشه ارزش صحبت کردن رو داره وصحبت کردن هم نقاط مشترک رو مشخص
میکنه . در ضمن یادت باشه اون مهمان ماست.پس سعی کن بهتر برخورد
کنی . حداقل میتونه یک دوست باشه .
دوست خوب نعمته .
تا بعد |