......
مادر شوهرم متوجه حالم شد.گفتم ، فکرمیکنم مریض شدم یا سرما
خوردم یا کمی مسموم شدم.خندید وگفت ، فکر نکنم این چیزهائی که
تو میگی باشه.گفتم ، پس چه بیماری گرفتم .گفت ، بیمار ی نیست
دخترم ، فکر میکنم داری مادر میشی. شوکه شدم ، باور نمیکردم به
این زودی؟
مادر جون منو بغل کرد وبوسید وگفت ، بعداز ظهر میریم دکتر و آزمایش
میدی تا معلوم بشه ، اما من مطمئنم که حدسم درسته ، مبارک باشه
بلاخره ما نوه دار شدیم .
ایا این موضوع واقعیت داشت ، اونم به این زودی توی این شرایط سخت که
فرزین هنوز سرباز بود ، ما مستقل نبودیم ، بدون پول ودرامد، حالا بچه ،
با این همه مخارج ومشکلات ، خدا کنه که حدس مادرشوهرم درست
نباشه ، الان وقتش نبود، فرزین چی میگه ، خوشحال میشه یا ناراحت.
همش دعا میکردم که جواب آزمایش منفی باشه هر چند ته دلم میخواست
مثبت باشه .
اصلا نمیدونستم با شرایط فعلی کدوم احساسم مهمتره .
بعداز ظهر با مادر شوهرم رفتم پیش ماما ، بعد از معاینه برام آزمایش
نوشت وگفت به احتمال زیاد باردار هستی، باید برای اطمینان منتظر
جواب آزمایش بود.
تا بعد |