........
اقلیما رو بردم پیش دکترش.
توی بیمارستان همون روز اول تولد اقلیما ،دکتراطفال بیمارستان اومده بود
واقلیمارو معاینه کردبود وبراش کارت بهداشتی درست کرده بود .
مطبش نزدیک بیمارستان بود وبا خونه هم زیاد فاصله نداشت ومن هر موقع
که مشکلی برای دخترم پیش میمومدبا مادرشوهرم میرفتم پیش همون
دکتر که یک سرهنگ پزشک بازنشسته بود وبسیار مهربون.
دکتر بعداز معاینه اقلیما به من گفت که دخترم احتیاج به شیر کمکی داره
وشیر من دیگه سیرش نمیکنه برای همینه که گریه میکنه نگران نباش
مشکل دیگه ای نداره .خیالم کمی راحت شد اما نگرانیم بیشترشدچون
حالا هزینه خرید شیر خشک هم به بقیه مخارج ما اضافه میشد وبا حقوق
سربازی که فرزین میگرفت میدونستم برامون سخته که بتونم هفته ای چند
تا قوطی شیر خشک بخریم و از اینکه پدر شوهرم هزینه شیر رو هم بده
ناراحت بودم.
خوشبختانه این مسئله با کمک بابوس ومادرم حل شد . چند روز بعد که تولدم
بود بابوسم هم برام کیکی رو که دوست داشتم اورد وهم چندکارتن شیر
خشک وگفت فکر کنم این کادو بیشتر از هر چیزی بدرت بخوره.
وواقعا هم همین طور بود.
تا بعد
از اینکه دوباره اومدی و نوشتی خیییییییییییلی خوشحالم. امیدوارم از این به بعد زودتر بیای و بنویسی.
میشه بگی چرا اینهمه تاخیر داشتی. البته ببخشین ها
فکر کردم اقلیمای داستان ما دیگه شوهر کرد که خیال نوشتنش را نداری ؟؟!!!!!
خیلی خوشحالم دوباره قلمت را میخونم ممنون .
سلام خانم گل
چه عجب بالاخره چشم ما به قلم شما روشن شد
کجایی بابا دلمون واست تنگید تموم شد رفت
وجدانا این انصافه که بعد از ۴ ماه اومدی و همین یه ذره نوشتی
ولی خوب همینم غنیمته
موفق باشی
مرسی که اومدی