......تعطیلات تابستان شروع شد.اما این تابستون برای من باسالهای قبل خیلی فرق داشت .من مجبور بودم تموم تابستون رو بدون دیدن نزدیکترین کسانم بگذرونم .پدرم تو تابستون اجازه دیدن بابوس واقاجون ومادرم را به من نداد. بیشتر وقتم رو با کتاب خوندن پر می کردم .همه جا کتاب دستم بود ، حتی موقع آشپزی .دیگه خانومه خونه شده بودم وهمه کارهای خونه رو تقر یبا انجام می دادم غیر از خرید کردن .

پدرم برای اینکه من راحتر آشپزی کنم یک اجاق گاز خرید .مثل این که این دستگاه تازه وارد بازار شده بود چون من قبلا خونه کسی ندیده بودم . کارکردن با اونو یک اقائی اومد خونه به من یاد داد .

هر وقت کتابی برای خوندن نداشتم ،میرفتم پیش نسرین ونسترن  ویا اونا میومدن پیش من وبا هم بازی وصحبت میکردیم .چند دفعه هم پدرم ما سه تارو برد سینما .یک سینمانزدیک خونه بود که بیشتر فیلم های خارجی معروف رو میداد .جزوه گروه سینماهای اسکار بود .

اما کتاب خوندن برای من دنیائی بود .هرچند مدام کمبود کتاب داشتم ،اما یا پدرم برام تهیه میکرد یا خودم از بچه های کوچه مون ودوستام قرض می گرفتم ویک روزه می خوندم وبهشون پس میدادم .کیهان بچه ها وبانوان را هم داشتم .یک آ قائی هفته ای یک بار می اومد واین دوتا مجله رو برام می اورد بعد سرماه میومد وپولشو می گرفت .

روزهای تابستون پست سرهم می گذشت ومن همش دعا می کردم زودتر تموم بشه برعکس سالهای قبل که اصلا دلم نمخواست پاییز بیاد .

آخرش تابستون تموم شد ومن شدم شاگرد کلاس پنجم ویک خانومه خانه دار کوچولو .

 

تا بعد

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد