......

با شروع سال تحصیلی خوشحالی من چند برابرشد چون دوباره امکان دیدن عزیزانم رو پیدا می کردم .هرچند بزرگتر شده بودم وتوضیح دنبال من اومدن های روز های پنجشنبه برام سخت تر شده بود ، اما دیدن بابوسم برام یک دنیا می ارزید.

من سعی می کردم مثل همیشه خوب درس بخونم وشاگرد زرنگی باشم .چندتا دوست خیلی خوب جدید هم پیدا کردم که از مدرسه های دیگه به مدرسه ما اومده بودند.

نزدیک های عید پدرم یک تلویزیون خرید که مارکش فیلیپس بود ویک دنیای جدید رو نشون میداد البته اوایل فقط یک کانال داشت .کانال سه که از ساعت چهار بعداز ظهر تا دوازده شب برنامه نشون میداد که من برنامه کودک و کارتون هاشو خیلی دوست داشتم . بعدا یک کانال دیگه هم اضافه شد که بهش کانال امریکا می گفتندوپدرم بیشتر ورزشها رو از اون کانال نگاه میکرد بخصوص یک نوع کشتی عجیب به اسم کشتی کچ که روزهای جمعه میداد.این کانال به زبان انگلیسی برنامه داشت.

یادم رفت بگم ،دوره های دوستای پدرم هنوز وجود داشت ومن همراه پدرم میرفتم .رفتن خونه سرهنگ جهان پناه رو خیلی دوست داشتم.چون خیلی مهربون بودند.هر وقت نوبت دوره ما میشد ،پدرم از رستوران غذا میگرفت ومنم که دیگه یک خانم کوچولوی کامل شده بودم وپذیرائی کردن رو یاد گرفته بودم از مهمون ها پذیرائی میکردم .

خیلی چیز های دیگه ی آداب معاشرت رو هم از مجله بانوان یاد گرفتم .یک صفحه مخصوص داشت که هر هفته مطلب جدید داشت .من یاد گرفتم که چه جوری باید لباس به پوشم که هماهنگ باشه ،لباس روز وعصر وشب باهم فرق داره وخیلی چیز های واجب دیگه که هر خانومی باید می دونست من زودتریاد گرفتم .

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد