......

کلاس ششم دبستانو با معدل بالا شاگرد اول شدم .نه تنها شاگرد اول مدرسه بلکه شاگرد اول منطقه .پدرم دیگه اجازه میداد اخرهای هفته برم خونه مادر بزرگم که این هم خوشبختی بزرگی برای من بود .

وسطهای تابستون یکروز پستچی نامه ای اورد که از تلویزیون کانال سه بود.از من دعوت شده بود که بعنوان شاگرد اول در برنامه خردسالان شرکت کنم تا معرفی بشم .

مادرم لباس قشنگی برام خرید که سفید رنگ بود با یقه ملوانی بزرگ ابی رنگ که روی یقه ودامن کوتاهش  گلدوزی شده بود،که وقتی پوشیدم با اون موهای بلند بورکه بابوسم برام بافته بود وروی دوطرف سرم  با روبان سفید برام جمع کرده بود ،قیافه قشنگی پیدا کرده بودم .

با پدرم روز موعد رفتیم ساختمون  تلویزیون توی خیابون پهلوی.از پله های زیادی بالا رفتیم تا رسیدیم به محل تلویزیون .نیم ساعت منتظر شدم تا نوبت من شد .منو بردند توی یک اطاق بزرگ که پراز چراغهای بزرگ بود ودوتا دوربین .من تنها نبودم .یک دختر وپسر دیگه هم اومده بودند.آقای محمودی مجری برنامه که خیلی موقر ومهربون بود به نوبت از ما خواست که خودمونو معر فی کنیم واسم مدرسه ومعدل مون را هم بگیم .بعد پرسید وقی بزرگ شدیدمی خواهید چه کاره بشید؟ من خیلی هول شده بودم اصلا نفهمیدم که اون دوتا چی جواب دادن.وقتی از من همین سئوال رو کرد گفتم هنوز نمیدونم .

آقای محمودی خندید وگفت این دخترم حتما میخواد ادم مهمی بشه وبرای همه مون آرزوی موفقیت کرد .

بعد از برنامه وقتی اومدیم خونه دوستام به من تبریک گفتندبه خاطر اینکه توی تلویزیون معرفی شدم اما من از شدت هول شدن از تلویزیون رفتنم چیزی نفهمیدم اما فهمیدم که پدرم خیلی خوشحال شد ومن احساس غرور کردم.

 

تابعد

  

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد