......

تعطیلات تابستون برای من تعطیلات خیلی خوبی بود مطابق معمول خوندن کتابهای مختلف ومهمتر از همه بودن پیش مادر بزرگم که آخر هفته هارو با اونها میگذروندم .

علاوه بر این پدرم با خرید تلفن شادی منو چند برابرکرد .من به اداره مادرم تلفن می کردم ویا بابوسم به من زنگ میزد واز حال هم با خبر میشدیم در ضمن میتونستم با بعضی از دوستام که تلفن داشتن صحبت کنم .داشتن تلفن کلی خوشحالی برای من به ارمغان اورد .

یک روز تعطیل که من خونه بابوسم بودم مادرم به من گفت ،امروز میریم پیک نیک . اولش خوشحال شدم وپرسیدم کجا؟ گفت میرم سرخه حصار باغ یکی از همکارام ،گفتم همگی میریم دیگه ،گفت  نه من وتووچند نفر از دوستام .وقتی فهمیدم با چه کسانی میخواهیم بریم ،گفتم من نمیام .مادرم پرسید چرا  گفتم نمیام دیگه واز اطاق اومدم بیرون.

بین همکارهای مادرم خانواده ای بود که من اصلا دوستشون نداشتم ،هرچند سه تا دختر داشتن که هم سن وسال من وکمی کوچکتر وبزرگتر بودند ودختر های خوبی هم بودند ،

ولی من از پدرشون که بهش حاجی میگفتن خیلی بدم میومد  ،نمیدونم چرا یک ادم چاق شکم گنده ای بود که بقول خودش ته صدائی هم داشت ،توی دوره های قبلی که خونه ما برگذار می شد وهنوز مادرم با مابود اون هم میومدوبه اصرار برای مهمونها آواز میخوند.

 از همن موقع من از ش بدم میومد.

فکر میکنم پدرم هم از این خانواده دل خوشی نداشت چون بعد از یکی دوبار رفت وآمددیگه خانم وبجه هاش به خونه ما نیومدند وحاجی میگفت زنش دوره رفتن رو دوست نداره در نتیجه خودش تنها می اومد وهمین موضوع پدرم رو ناراحت میکرد وچند باربه مادرم گفت که این همکارت نباید تنها خونه ما بیاد .

مادرم هم اون موقع قبول کرد وما دیگه رفت وآمدی نداشتیم تاحالا که مادرم گفت اون هم جزوه کسانیه که با ما میاد پیک نیک.

 

تابعد

نظرات 1 + ارسال نظر
جهرم بوی (علی) دوشنبه 12 دی‌ماه سال 1384 ساعت 03:02 ق.ظ http://jahromboy.blogsky.com

بابا دمتون گرم دیگه به ما سر نمیزنید کمال نامردیه من که میخوام برم سربازی حد اقل یه سر بزنید ببینید من هستم نیستمو باشه ولی ما که شما رو فراموش نکردیم

به هر حال موفق باشید.

عشق شیرین

کاش عشق را پایان نبود

در نهاد من بغیر از عاشقی یادی نبود

کاش خون عاشقان رنگین نبود

قصه های عشق شیرین کم نبود

کاش وقتی میدهد عاشق به معشوقش پیام

در درونش جز نگار روی او مهری نبود

در میانه ما بهانه عشق شیرینست و بس

کاش داستان عشق فرهاد اینچنین شیرین نبود


برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد