.....

وقتی از باغ برگشتیم من دیدم بابوسم نیست .از آقاجون پرسیدم بابوس مامان کو ؟

گفت حالش خوب نبود رفت تو اطاقش بخوابه .خواستم برم پیشش ،مادرم گفت نه نرو بذار استراحت کنه .البته این مریض شدن های بابوسم از زمان بچگی من که توی خونه بزرگ قبلی بودیم هر چند هفته یکبار اتفاق می افتاد .اونوقت هم به من میگفتن بابوس مریضه ونباید برم پیشش ولی من گاهی وقتها صداشو می شنیدم که منو صدا میکنه یا مثل اینکه داره با کسی حرف میزنه  اما اصلا نمی گذاشتن من برم تو اطاقش ومی گفتن باید تنها باشه وبخوابه تا حالش خوب بشه .فرداش حال بابوسم خوب میشد وهرچی من می پرسیدم بابوس جون چت بود کجات درد میکرد ،میگفت چیزیم نیست دخترم باید یک داروی مخصوص بخورم وبخوابم تا خوب بشم .باید عصبانی نشم

ماجرا ی مریض بودن دوباره اتفاق افتاده بود .من حالا بزرگتر شده بودم وکنجکاوتر ومی خواستم علت  مریضی بابوسمو بدونم .به آقاجون گفتم میخوام برم پیشش ،اگر چیزی لازم داره براش ببرم وکمکش کنم .آقاجونم گفت نه الان دارو خورده وخوابه.مطمئن باش فردا خوب میشه نگران نباش .پرسیدم اخه به من بگید چرا بابوس مریض میشه ومن نباید پهلوی اون باشم مگه مریضیش واگیر داره .گفت تو هنوز زیاد بزرگ نشدی که بفهمی چرا مریض میشه فقط بدون تو روسیه که بودیم بابوست مریض شد واین موضوع یکی از دلایل اومدن ما به ایران بود چون دکتر ها گفته بودن باید حتما تغیر آب وهوا ومکان بده تا خوب بشه، حالا هر چند وقت یکبارمریضی میاد سراغش .مخصوصا وقتی ناراحته وعصبانی  قول میدم فردا حالش خوب بشه .مطمئن باش .

 

تابعد

نظرات 2 + ارسال نظر
سامان شنبه 17 دی‌ماه سال 1384 ساعت 10:12 ب.ظ http://www.samanniazy.mihanblog.com

سلام.جدا از مطالب بسیار زیبات انتخاب عکس برای وبلاگت فوق العاده ست.موفق و سلامت باشی همیشه ایام.

پیمان جوزی دوشنبه 19 دی‌ماه سال 1384 ساعت 07:13 ق.ظ http://jozidrv.blogspot.com

پالی آفرین هم عکس هم موزیک محشر است
داستان هم داره جا می افته

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد