.....

فرداش که حال بابوسم خوب شد رفتم پیشش وبهش گفتم به مادرم بگه ، اگه بازم بخواد بره باغ قبلش به من خبر بده که من نیام اینجا پیش شما چون من اصلا دیگه باهاش نمبرم .اصلا دوست ندارم به من خوش بگذره ،خودش با دوستاش بره ومن هم می مونم پیش پدرم برای اینکه نمیخوام دروغگو باشم .

بابوسم منو بغل کرد وگفت باشه حتما بهش میگم ،خودتو ناراحت نکن  دیگه من هم اصلا اجازه نمیدم ترو ببره .حالا برو با دوستات بازی کن ودیگه به این موضوع فکر نکن .

من با خوشحالی رفتم تو کوچه ومشغول بازی وسطی با بچه ها شدم .علاوه بر دختر هاچند تا از پسرهای همسایه ها هم اومدن وخواستن با ما بازی کننن.یار گیری کردیم ومشغول بازی شدیم پولاد هم اومد. خوب با پسرها بازی کردن سخت بود، چون پر زور تر از دختر ها بودن وتوپ را محکم می زدند وبعضی هاشون بزرگتر از ماهم بودند.

بعد از چند دور بازی کردن ما دختر ها راه وروش بازی با اونها رو یاد گرفتیم ودیگه ازشون نمی ترسیدیم هرچند خیلی سخت بود وخسته کننده .

وقتی بازی مون تموم شد وهمه رفتیم خونه ، من تمام بدنم درد گرفته بود وخسته شده بودم اما خیلی خوشحال بودم، چون  اول اینکه دیگه باغ نمیرفتم  دوم هم  با پسر ها بازی کرده بودم  .

نظرات 5 + ارسال نظر
پیمان جوزی سه‌شنبه 20 دی‌ماه سال 1384 ساعت 11:40 ب.ظ http://jozidrv.blogspot.com

حس بچگی خودم را داره
می رفتم با دخترها بازی

پرستو چهارشنبه 21 دی‌ماه سال 1384 ساعت 07:50 ق.ظ http://parastou.blogsky.com

شاید چون اتفاق هایی هستن که خیلی ازشون گذشته کامنت گذاشتن سخته..
وقتی یکی راجع به مشکلش مینویسه ادم با هاش همدردی میکنه یا دلداری میده و نصیحت میکنه..
وقتی از شادی هاش مینویسه ادم بهش تبریک میگه و براش ارزوی شادی همیشگی میکنه...
ولی این ها خیلی وقت پیش اتفاق افتادن..ادم نمیدونه چی بگه..جز این که خیلی دوست دارم زودتر همش رو بخونم..
من فکر میکرد تقریبا هم سنیم...ولی حالا به این نتیجه رسیدم اشتباه کردم..
خیـــــلی خوب بوده که تو هنوز شاگرد اول می شدیا!!!!!!!!!!

سامان چهارشنبه 21 دی‌ماه سال 1384 ساعت 07:39 ب.ظ http://www.samanniazy.mihanblog.com

سلام.پالینای عزیز.عیدت مبارک.شاد باشی.

مهدی پنج‌شنبه 22 دی‌ماه سال 1384 ساعت 06:17 ب.ظ http://www.taranombahari.blogfa.com

درسته که جوونیم اما دلامون پیره آخه همه روزامو تو تنهایی اسیره
درسته که می خندیم ولی با گریه شادیم به خاطر سرنوشت تو غصه ها افتادیم
آره میگن ما بهاریم اول و تازه کاریم ولی تو این روزگار دل خوشیی نداریم
یکی میگه بو میدی برای نسل دیروز اما چه طوری بگیم خسته شدیم از امروز
درسته که زنده ای داری نفس میکشی مرگ و شکستو با هم کم کم داری می کشی
سلام حرف نداشت امیدوارم که وبت روز به روز بهتر بشه مواظب خودت باش منم به روزم خوشحال میشم به کلبه تنهایی من هم سری بزنی

palina سه‌شنبه 27 دی‌ماه سال 1384 ساعت 09:35 ب.ظ

پرستوی عزیز
خیلی زیاد تفاوت سنی نداریم
زود نتیجه گیری نکن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد