....

تعطیلات تابستون باتمام خوشیهاش برای من شروع شد ،ومن مثل سالهای قبل سعی میکردم از تمام لحظاتش استفاده ببرم .پدرم به من اجازه داده بود که هر وقت کار نداشتم

ودلم میخواست برم خونه بابوس واین منو خیلی خیلی خوشحال کرده بود .

انجا علاوه بر اینکه با اون ها بودم ،در کنار دوستهای خونه بابوسم  اوقات خوبی رو میگذروندم. اما دیگه از توپ بازی توی کوچه خبری نبود چون من دیگه بزرگ شده بودم و

تعداد خونه های انجا هم بیشتر وبیشتر میشد و امکان بازی مثل سابق نبود .

تازگیها داشتند یک پارک بزرگ نزدیک خونه بابوس درست میکردند ،وما بعضی وقتها به اون پارک میرفتیم . در پارک میتونستیم توپ بازی کنیم ،فقط وسطی تبدیل به والیبال شده بود .

چیزی روکه خیلی دوست داشتم خرید عصرهای پنجشنبه بود ،که بامادرم از خونه تا میدان 24 اسفند پیاده برای خرید میرفتیم .موقع برگشتن هم میرفتیم شیرینی فروشی کارمن که صاحبش یک آقا وخانم ارمنی بودند.شیرینهای خیلی خوشمزه وبستنی میوه  عالی داشتند. بستنی مونو اونجا میخوردیم وبرای بابوس واقاجون هم میخریدم ،میبردیم خونه. هیچوقت طعم ومزه اون بستنی هارو جای دیگه نچشیده بودم .

نظرات 1 + ارسال نظر
دختری که هیچ کس و جز تو نداره شنبه 15 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 02:05 ق.ظ http://banooyemah.blogsky.com

مسافری هستم به مقصد بهشت َ در این سفر به دنبال هم راهی میگردم که همسفر م باشد . همسفری متفاوت از دیگران با تفکر بالا و اهل علم و دانش با کوله باری از معرفت که همراهی ام کند شاید در این سرزمین یافتم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد