.....

یکروز که از خونه بابوس داشتم بر میگشتم خونه ، وسط راه برادر پری رو دیدم .

سلام علیک کردیم وبه من گفت چرا امروز زود داری میری ،چون من معمولا بعداز ظهر ها برمیگشتم .

گفتم اره دارم میرم خونه . سه چهار روزه که اینجام ،برم که به کارهای خونه هم برسم .

به من گفت  من دوتا بلیط سینما خریده بودم که با دوستم بریم سینما ،

فیلم شکوه علفزار  اما دوستم نمیتونه بیاد . با من میای سینما ؟

کمی فکر کردم وگفتم از بابوسم اجازه نگرفتم .گفت از دم سینما تلفن کن وبهشون بگو . حیفه این فیلمو از دست بدی .

من تعریف این فیلمو از بچه ها شنیده بودم ودلم میخواست که فیلمو ببینم .

گفتم باشه اول تلفن میکنم بعد باهات میام . نزدیک سینما یک باجه تلفن بود  .به خونه زنگ زدم ،کسی گوشی رو ور نداشت  .آقاجون معمولا جواب تلفن و نمیداد .دوباره تلفن کردم ،جواب نداد .نگران شدم که نکنه بابوس مریض شده باشه ،اما این امکان نداشت من ده دقیقه نمیشد که از اونجا اومده بودم بیرون .

چند دقیقه صبر کردم دوباره تلفن کردم .بازم کسی گوشی رو بر نداشت .

 

 

تابعد

نظرات 4 + ارسال نظر
مهدی یکشنبه 16 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 01:56 ق.ظ http://www.kenko.blogsky.com

سلام. چه وبلاگ قشنگی دارید ...
مطالبتونم دارم می خونم قشنگن.
امیدوارم موفق باشید. یه سرم به ما بزن خوشحال می شم

تنها یکشنبه 16 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 02:02 ق.ظ http://www.ebad.blogsky.com

محرم ماه الفت با جنون است
چراغ کوچه هایش بوی خون است
محرم حرمت خون است و خنجر
نمایان می کند حنجر به حنجر
غم زهرا مرا سوز درون داد
دل حیدر به من شور جنون داد
حسین آمد به زخم دل نمک ریخت
مرا با شور عاشورا در آمیخت
مرا سودای زینب در به در کرد
نصیبم جرعه ای خون جگر کرد
ز فرط تشنگی بی تاب گشتم
عطش دیدم زخجلت آب گشتم
چه ها گویم ز مشک تیر خورده
ز دست ساقی شمشیر خورده
به خاک افتاد مشک از دست ساقی
دو عالم پر شد از بوی اقاقی
مشامم پر شد از داغ شهیدان
که می گردم بیابان در بیابان
اگه دوست داشتی بیا پیشم وبت خیلی نازه اما ...
اما اون بویی رو که باید بده نمی ده

پیمان جوزی یکشنبه 16 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 08:19 ق.ظ http://jozidrv.blogspot.com

پالی من همیشه میام و می خوانم
ولی این روزها کمی خسته ام
ببخشید بدون کامنت شدم عزیز

الهه یکشنبه 16 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 01:12 ب.ظ http://elaheyebaran.blogsky.com

سلام
من همیشه پای ثابت بلاگت هستم
داستانت خیلی جالبه دوست دارم هر چه زودتر اخرش و بفهمم
موفق باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد