....

نگرانیم بیشتر شد .به اداره مادرم زنگ زدم اشغال بود .فیلم داشت شروع میشد .

به من گفت  فکر نکنم اشکالی داشته باشه که باهم بریم بعد از سینما بهشون بگو .من خودم هم که رفتم خونه به بابوست میگم که با من اومدی سینما .بیا بریم

فیلم داره شروع میشه ،حیفه از اولش نبینیم .

من هم با تردید  قبول کردم ورفتیم تو.

فیلم شکوه علفزار فیلم قشنگ وعاشقانه ا ی بود که هنرپیشه های معروفی مثل وارن بتی وناتالی وود توش بازی میکردند .از اون فیلمهائی بود که جوانها برای دیدنش سر ودست می شکستند .برای همین هم سینماهائی که این فیلمو نشون میدادند صف طولانی داشتند وهمیشه شلوغ بودند .چند دفعه برادر نسرین رفته بود که برامون بلیط بخره ،موفق نشده بود . ما بلیط سانس یازده صبح رو داشتیم وچون وسط هفته هم بود

سینما زیاد شلوغ نبود .

صندلی مااز ردیف های کناری وسط های سینما بود .کنار هم نشستیم وفیلم پس از سرود شروع شد..

فیلم قشنگی بود ومن سخت غرق تماشا بودم که احساس کردم کسی داره موهامو نوازش میکنه

 

.

تابعد

نظرات 3 + ارسال نظر
آسمان ابری یکشنبه 16 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 11:58 ب.ظ

با تک تک خطای داستانت پیش اومدم. فقط بعضی جاهاشو دوست ندارم. خیلی کنجکاوم بدونم این داستان واقعیه؟ یعنی خاطرات شماست یا اینکه یه داستانِ ساخته و پرداخته ذهنتون؟

[ بدون نام ] دوشنبه 17 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 12:49 ق.ظ

سلام اسمانی که دوست دارم همیشه آفتابی باشه
من راوی خاطرات شخص دیگری هستم .
خوشحال میشم بدونم کدوم جاهاشو دوست نداری.

آسمان ابری دوشنبه 17 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 01:24 ب.ظ

مثلا جایی رو که مامان شخصیت اصلی داستان بخاطر حاجی بچه و شوهرش رو کنار گذاشت. یا مثلا اینکه دلیل بیماری بابوس مجهوله. دوست دارم اسم شخصیت اصلی داستان رو هم بدونم(چشمک)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد