....

کسی داشت به موهای بلندم دست میکشید.یک آن احساس کردم که  تمام بدنم رو

یرق گرفت .ضربان قلبم شدید شد .یک احساس بسیار عجیب وغریبی سراپای وجودم رو در برگرفت که تا بحال تو تمام مدت عمرم اونو حس نکرده بودم . یک نوع لذت خاص ،

یک سر گشتگی یک شوریدگی که نمی تونستم درکش کنم ونمی تونستم بفهمم چیه واز کجا در من ایجاد شده .

برادر پری بود که داشت موهای منو نوازش میکرد ،اما من داشتم خفه میشدم .نمی تونستم نفس بکشم ودیگه نمی تونستم این احساس وحال رو تحمل کنم چون درکش نمیکردم .درعین حالیکه ازش فرار میکردم،دلم میخواست ادامه داشته باشه .هم لذت هم ترس هردو باهم بود .

یک لحظه به خودم اومدم وگفتم من دلم شور میزنه برای خونه ،منو ببخش نمی تونم بمونم باید برم ،تو بمون وفیلمو ببین وفورا از سینما اومدم بیرون .

اون هم بدنبال من اومد بیرون وگفت میخوای برسونمت خونه بابوس گفتم نه ،میرم خونه

بهشون تلفن میکنم .فورا یک تاکسی گرفتم وسوارشدم

نفهمیدم مسیر چه جوری طی شد ،چون هنوز نتونسته بودم به حالت عادی خودم برگردم .فقط بسیار عصبانی بودم از اینکه نتونسته بودم خودمو کنترل کنم واین حساس رو از بین ببرم .

 

تابعد

نظرات 4 + ارسال نظر
پیمان جوزی سه‌شنبه 18 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 07:55 ق.ظ http://jozidrv.blogspot.com

من هستم

الهه چهارشنبه 19 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 10:34 ب.ظ http://elaheyebaran.blogsky.com

سلام
پس بقیش چی شد؟
من سخت منتظرم...

سامان جمعه 21 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 12:13 ق.ظ

خیلی وقته سایه تو بر سر ندارم ... پای رفتن دارم هم سفر ندارم.

آسامان ابری جمعه 21 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 08:12 ب.ظ

آپ نمی کنی؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد