....

تا رسیدم خونه ،دیدم تلفن زنگ میزنه .گوشی رو بر داشتم ،بابوسم بود .

گفتم بابوس جون زنگ زدم نبودی میخواستم بگم ، که گفت میدونم رفته بودی سینما .

زود برگرد خونه ما حال آقاجون خوب نیست ،زود باش.

با دلهره دوباره با تاکسی برگشتم خونه بابوس .سرکوچه از تاکسی که پیاده شدم دیدم دم در خونه شلوغه ویک امبولانس هم اونجاست .

تمام کوچه رو دویدم تا رسیدم .مادرم هم خونه بود چندتا هم از همسایه هابودند.پری ومادر وبرادرش هم اومده بودند.از بابوس پرسیدم چی شده ؟ گفت ،حال اقاجون بهم خورده دکتر بالای سرشه .پرسیدم خطرداره ؟ گفت خدا کمکمون میکنه  نگران نباش.

به پدرت هم اطلاع دادم  توراهه الان میرسه ومن فهمیدم که داره اتفاق بدی میفته. 

اتفاق بد افتاد ومن پدر بزرگ مهربون وعزیزم رو یعنی اقاجونم رو از دست دادم .

چیزی روکه اصلا نمیتونستم تصور وباور کنم پیش اومد.

با اینکه دکتر ها تمام سعی شون رو کرده بودن اما نتونستن اونو نجات بدن

اقاجون خوبم رفت پیش خدا .

 

 

تابعد

نظرات 1 + ارسال نظر
behshad شنبه 22 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 03:06 ق.ظ http://www.behshad-from-rasht.blogsky.com

Salam aziz
man esmeto nmidonam bali khosh hal misham ba u ashena besham
man behshad hastam
Link asheghay yahoo
www.booter-rasht.blogsky.com
ashegha Music
www.behshad-from-rasht.blogsky.com
moafagh bashi
bye

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد