......

وسط راه جائی برای استراحت توقف کردیم ، یک رستوران کوچک بود.

ما پیاده شدیم .من اشتهای زیادی نداشتم ، هموز شوک اتفاقات چند

روزه وخستگی ودلهره رهام نکرده بود.هرچقدر پدر فرزین وفرزین اصرار کردند

بیشتر از چند لقمه نتونستم غذا بخورم .

شوهر خاله فرزین از رستوران بیرون رفت وفرزینو صدا کرد، دیدم دارن باهم

قدم میزنند.پدر فرزین رفت که صورتحسابو بده ، من از پشت پنجره رستوران

دیدم که فرزین یقه شوهر خاله شو گرفته ومثل اینکه داره دعوا میشه .

خیلی ترسیدم وپدرو صدا کردم وهردوتا با عجله دویدم بیرون.پدر فرزین

اونها رو از هم جدا کرد.

همه سوار ماشین شدیم ، هیچ کدوم حرفی نمیزدیم .فرزین خیلی عصبانی بود

ومن هرچی پرسیدم چی شده جواب نداد.

چند ساعت بعد دوباره برای استراحت توقف کردیم .من وفرزین تو ماشین موندیم .

من از فرزین خواستم بگه چی شده وعلت دعوا چی بوده ، اول چیزی نمیخواست

بگه بعد با اصرار زیاد من گفت که شوهر خاله ش بهش گفته بوده که

پول همراهشه وبهتره هر چه زودتر در اولین فرصت منو طلاق بده ومهریه منو

اون خودش میده

بهش گفته بوده دختری که فرار کنه نه بدرد فرزین میخوره

ونه بدرد خانواده فرزین .

 

 

تا بعد

 

نظرات 3 + ارسال نظر
behshad ( booter ) yahoo 7.5 شنبه 11 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 01:55 ق.ظ http://www.booter-rasht.blogsky.com

salam dost aziz va Gol khobi wblaget ghashang bood va jaleb tonesty be man sar bezan va az barname haye yaho 7 final be khosos Boot DC Buzz Estefadeh kon va be dostanet moarefy kon montazeret hastam khosh hal shodam behshad bye

باران شنبه 11 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 10:10 ب.ظ

خوب راست گفته بنده خدا

علی یکشنبه 19 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 01:54 ق.ظ

بزرگتر ها همیشه درست می گن ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد